دنیای دیگر پارت ۸
دازای:مادر مطمعن هستی که درسته یکم زیاد نیست
مادر دازای: تو ۳ ساله به ایران نیومدی بعدم تو ۵ تا ماموریت خیلی خوب انجام دادی و پول خوبی گیرت اومده حالا چند نفر هستید ؟ رانپو عشق زن دایی هم میاد؟(بله فامیل رانپو هم مشخص شد!)
دازای:(زیر لب و با حرس) عشق زن دایی!😒🙄 آره پسر گلت هم میاد ما اینجا خیاری دیگه
مادر دازای: نه شما نردبونی!🤭
دازای:آره با من و رانپو میشیم ۵ نفر ۲ ماهی میایم برای یک چیز اونجا بهت میگم
🤎:پولت کافیه ؟
دازای:آره خود رانپو هم پول جمع کرده برنامه رو درست کردیم بهت خبر میدم
🤎:خدافظ دازای💛
دازای:خدافظ مادر بهت خبر میدم
دازای تلفن رو قطع میکنه و وارد گروهشون میشه
نویسنده: داخل گروه دازای، چویا ، آکوتاگاوا، آتسوشی، رانپو و کونیکیدا هستن
دازای داخل گروه مینویسه که فردا ساعت ۱۰ برن به رندان تا ایومی دو ببینن و بعدم در مورد سفر حرف بزنن
*فلش بک به فردا ساعت ۱۰ *
دازای ساعت ۹و نیم بلند میشه و بعد از حموم و عوض کردن ۱۰۰ نوع لباس برای خوش تیپ بودن جلوی آیومی یک لباس سبز کمرنگ که روش نوشته (به خارجی ) من از هویج بدم میاد میره سمت خونه رانپو که نزدیک هست رانپو یک لباس قهوهای چوب کبریتی پوشیده و آتسوشی هم در حال آماده کردن قهوه ها و گذاشتن داخل کیف هست که به بقیه بده
دازای:سلام رانپو! سلام آتسوشی !خوبید؟ آتسوشی چرا پیش رانپو هستی؟
آتسوشی:سلام دازای -سان زود بیدار شدم اومدم پیش رانپو -کون
رانپو:من خیلی لباسش رو دوست دارم ! من فکر نمیکردم تیشرت آبی کمرنگ اینقدر به آتسوشی-سان بخوره !
چویا :من فکر میدونستم!😌 سلام نردبون سلام دوستان
آتسوشی و رانپو:سلام !!!!!!!
دازای:سلام هویچ نگاه کن لباسم رو
چویا به لباس دازای نگاه میکنه :دازای امروز جلوی آیومی تیکه تیکت میکنم!😑 احمقققققققققق برو عوضش کننننن
نویسنده:چویا حمله میکنه و رانپو و آتسوشی پفیلا رو میارن این طرف چویا موهای دازای رو میکشه بعد دازای دست چویا رو گاز میگیره ! ماشالله! سوت بزنید اینطرف چویا وارد عمل میشه و میزنه به پاهای دازای ، دازای میوفته و خدا بیامرز میشه!😔🖤 هر کی خواست بیاد خبر بده آدرس بفرستم 🤣
نه اشتباه شد هنوز زنده هست
آکوتاگاوا:بسسسسس! بیاید بریم! راستی سلام!
دازای با پاهای لنگان و چویا با موهای شلخته سر تکون میدن و بعد از درست کردن موهای چویا راه میوفتن
آکوتاگاوا: نگاه کن دیر شد الان ۱۰ و ۲۰ شد !😐😑
دازای با صدای بلند:آیومییییی داریم میایم!!!!!
چویا و رانپو:خفهههههه!
* فلش بک به جلوی زندان*
دازای استرس داره و آتسوشی در حال هم زدن چای نشات هست
چویا:دازای آروم باش چیزی نمیشه!😨🙂
دازای:میترسم!اگر از من دلخور باشه و از من بدش بیاد چی؟
آکوتاگاوا:چیزی نمیشه دازای-سان !
مادر دازای: تو ۳ ساله به ایران نیومدی بعدم تو ۵ تا ماموریت خیلی خوب انجام دادی و پول خوبی گیرت اومده حالا چند نفر هستید ؟ رانپو عشق زن دایی هم میاد؟(بله فامیل رانپو هم مشخص شد!)
دازای:(زیر لب و با حرس) عشق زن دایی!😒🙄 آره پسر گلت هم میاد ما اینجا خیاری دیگه
مادر دازای: نه شما نردبونی!🤭
دازای:آره با من و رانپو میشیم ۵ نفر ۲ ماهی میایم برای یک چیز اونجا بهت میگم
🤎:پولت کافیه ؟
دازای:آره خود رانپو هم پول جمع کرده برنامه رو درست کردیم بهت خبر میدم
🤎:خدافظ دازای💛
دازای:خدافظ مادر بهت خبر میدم
دازای تلفن رو قطع میکنه و وارد گروهشون میشه
نویسنده: داخل گروه دازای، چویا ، آکوتاگاوا، آتسوشی، رانپو و کونیکیدا هستن
دازای داخل گروه مینویسه که فردا ساعت ۱۰ برن به رندان تا ایومی دو ببینن و بعدم در مورد سفر حرف بزنن
*فلش بک به فردا ساعت ۱۰ *
دازای ساعت ۹و نیم بلند میشه و بعد از حموم و عوض کردن ۱۰۰ نوع لباس برای خوش تیپ بودن جلوی آیومی یک لباس سبز کمرنگ که روش نوشته (به خارجی ) من از هویج بدم میاد میره سمت خونه رانپو که نزدیک هست رانپو یک لباس قهوهای چوب کبریتی پوشیده و آتسوشی هم در حال آماده کردن قهوه ها و گذاشتن داخل کیف هست که به بقیه بده
دازای:سلام رانپو! سلام آتسوشی !خوبید؟ آتسوشی چرا پیش رانپو هستی؟
آتسوشی:سلام دازای -سان زود بیدار شدم اومدم پیش رانپو -کون
رانپو:من خیلی لباسش رو دوست دارم ! من فکر نمیکردم تیشرت آبی کمرنگ اینقدر به آتسوشی-سان بخوره !
چویا :من فکر میدونستم!😌 سلام نردبون سلام دوستان
آتسوشی و رانپو:سلام !!!!!!!
دازای:سلام هویچ نگاه کن لباسم رو
چویا به لباس دازای نگاه میکنه :دازای امروز جلوی آیومی تیکه تیکت میکنم!😑 احمقققققققققق برو عوضش کننننن
نویسنده:چویا حمله میکنه و رانپو و آتسوشی پفیلا رو میارن این طرف چویا موهای دازای رو میکشه بعد دازای دست چویا رو گاز میگیره ! ماشالله! سوت بزنید اینطرف چویا وارد عمل میشه و میزنه به پاهای دازای ، دازای میوفته و خدا بیامرز میشه!😔🖤 هر کی خواست بیاد خبر بده آدرس بفرستم 🤣
نه اشتباه شد هنوز زنده هست
آکوتاگاوا:بسسسسس! بیاید بریم! راستی سلام!
دازای با پاهای لنگان و چویا با موهای شلخته سر تکون میدن و بعد از درست کردن موهای چویا راه میوفتن
آکوتاگاوا: نگاه کن دیر شد الان ۱۰ و ۲۰ شد !😐😑
دازای با صدای بلند:آیومییییی داریم میایم!!!!!
چویا و رانپو:خفهههههه!
* فلش بک به جلوی زندان*
دازای استرس داره و آتسوشی در حال هم زدن چای نشات هست
چویا:دازای آروم باش چیزی نمیشه!😨🙂
دازای:میترسم!اگر از من دلخور باشه و از من بدش بیاد چی؟
آکوتاگاوا:چیزی نمیشه دازای-سان !
- ۱.۹k
- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط